فصل اول: خاطرات حجت ‌الاسلام والمسلمین محمدحسن اختری
فوت آیت الله بروجردی و مسأله مرجعیت
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

فوت آیت الله بروجردی و مسأله مرجعیت

‏حاج آقا ممکن است درباره سیر تطور مرجعیت در ایران توضیح دهید؟‏

‏ هنگامی که من وارد شهر قم شدم سال 1339 شمسی بود و پس از ‏‎ ‎‏یک سال و اندی فوت آیت‏‏‌‏‏الله العظمی بروجردی رخ داد. به دنبال وفات ایشان ‏‎ ‎‏یک سری تغییرات سیاسی در داخل کشور شروع شد. چرا که شاه با دستور امریکایی‏‏‌‏‏ها ‏‎ ‎‏قرار بود یک سری حرکات به ظاهر اصلاحی را در کشور شروع کند. این حرکات به ‏‎ ‎‏منظور جلوگیری از سقوط کشورهای منطقه خاورمیانه در دامان کمونیست‏‏‌‏‏ها و ‏‎ ‎‏مارکسیست‏‏‌‏‏ها انجام می‏‏‌‏‏شد. چرا که مدتی بود حرکت‏‏‌‏‏های کمونیستی و توده‏‏‌‏‏ای در ‏‎ ‎‏کشورهای مسلمان به وجود آمده بود و امریکایی‏‏‌‏‏ها به کشورهای منطقه که جزو اقمار ‏‎ ‎‏آن‌ها به حساب می‏‏‌‏‏آمدند این طرح را پیشنهاد کرده بودند تا دولت‏‏‌‏‏های دست نشانده به ‏‎ ‎‏تدریج اصلاحاتی در کشورهایشان انجام دهند و از سقوط کشور به دامان کمونیسم و ‏‎ ‎‏مارکسیسم جلوگیری نمایند.‏

‏یکی از اصول مهم این طرح اصلاحات ارضی بود. دیگری آموزش‏‏‌‏‏های عمومی مثل ‏‎ ‎‏سپاه دانش، بهداشت و ترویج و آبادانی، همچنین سهیم کردن کارگران در سود ‏‎ ‎‏کارخانه‏‏‌‏‏ها و... البته این طرح قرار بود در زمان آیت‏‏‌‏‏الله بروجردی اجرا شود ولی آیت‏‏‌‏‏الله ‏‎ ‎‏بروجردی با آن مخالفت کرد و آن‌ها نیز به دلیل قدرت ایشان نتوانستند به این ‏‎ ‎‏خواسته خود برسند. بعد از وفات آیت‏‏‌‏‏الله بروجردی یک نوع پراکندگی از لحاظ ‏‎ ‎‏مرجعیت تقلید در جهان تشیع به وجود آمد و این‏‏‌‏‏ها فکر کردند که شاید با استفاده از ‏


‏این شرایط بتوانند به خواسته خود برسند. بنابراین شاه بلافاصله بعد از فوت آیت‏‏‌‏‏الله ‏‎ ‎‏بروجردی تلگراف تسلیتی به آیت‏‏‌‏‏الله العظمی حکیم زد و در واقع با این کار ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏خواست مرجعیت شیعه را از ایران بیرون ببرد و بدین ترتیب دست خود را در داخل ‏‎ ‎‏باز کند. از سوی دیگر رژیم می‏‏‌‏‏خواست در درون کشور مرجعیت قدرتمندی چون ‏‎ ‎‏آیت‏‏‌‏‏الله بروجردی به‌وجود نیاید. البته این طور که ما شنیدیم حضرت امام خمینی ‏‎ ‎‏در آوردن آیت‏‏‌‏‏الله بروجردی به قم و ایجاد چنین مرجعیت متمرکز و قدرتمندی در ‏‎ ‎‏جهان شیعی و داخل کشور نقش فعالی را ایفا کرد. ‏

‏اما مراجع قم علی‌الخصوص حضرت امام سریعاً به دور یکدیگر جمع شدند. اولین ‏‎ ‎‏اقدام آن‌ها حفظ حوزه علمیه قم بود. آن‌ها نشستند و تشکیلاتی جدیدی در نظر گرفتند ‏‎ ‎‏تا طلاب بیشتری را به حوزه جذب کنند. از جمله اقدامات آن‌ها پرداخت شهریه بود. ‏‎ ‎‏سپس سعی کردند با یکدیگر همگام و همراه در موارد مختلف تلگرافات و اعلامیه‏‏‌‏‏هایی ‏‎ ‎‏بدهند. در آن زمان ابتدا امینی و سپس علم نخست وزیر بودند. وقتی خواستند ‏‎ ‎‏اصلاحات را انجام دهند با حرکت هماهنگ علما و مراجع قم روبه‏‏‌‏‏رو شدند. یعنی همه ‏‎ ‎‏علمای بزرگ قم تلگرافاتی به دولت زدند. از جمله مهمترین این تلگرافات، تلگراف ‏‎ ‎‏حضرت امام خمینی بود که از سایر تلگرافات صریح‏‏‌‏‏تر، روشن‏‏‌‏‏تر و تندتر بود. البته ‏‎ ‎‏هدف امام از این جریانات مطرح کردن خود به عنوان مرجع جدید نبود. به طوری که ‏‎ ‎‏حتی از برگزار کردن مجلس ختم برای آیت‏‏‌‏‏الله بروجردی به نام خود پرهیز کرد و ‏‎ ‎‏مجلس را به نام علما و فضلای قم برگزار نمود، اما سیر مبارزات به گونه‏‏‌‏‏ای بود که امام ‏‎ ‎‏ناچار شد به خاطر حفظ اسلام در مقابل رژیم شاه بایستند.‏

‏ آیا حضرت امام برای در دست گرفتن مرجعیت شیعی تلاش کردند؟‏

‏ نه، حضرت امام خمینی اصلاً به دنبال این‏‏‌‏‏که مرجع تقلید شود و مردم را به سوی ‏‎ ‎‏خودش بخواند نبود و اصلاً تظاهر و خودنمایی نداشت. مثلاً وقتی از درس خارج ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏شد بنا به رسم حوزه که وقتی علما و فضلا از درس خارج می‏‏‌‏‏شدند شاگردان برای ‏‎ ‎‏سؤال دنبالشان می‏‏‌‏‏رفتند. ولی امام همین که یک کمی آن‌ها به دنبالشا‌ن می‏‏‌‏‏آمدند، ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏گفت اگر سؤال‏‏‌‏‏های‏‏‌‏‏تان تمام شد بروید. یعنی همه را متفرق می‏‏‌‏‏کرد و خودشان تنها ‏


‏رهسپار خانه می‏‏‌‏‏شدند و از این طریق جلب توجه نمی‏‏‌‏‏نمود. یا وقتی به جلسات و ‏‎ ‎‏مجالسی می‏‏‌‏‏خواستند بروند اجازه نمی‏‏‌‏‏دادند طلبه‏‏‌‏‏ها به دنبالشان حرکت کنند. این بُعد ‏‎ ‎‏شخصیتی امام بود و همیشه از حرکت‏‏‌‏‏های خودنمایانه دوری می‏‏‌‏‏کردند.‏

‏همین‌طور ایشان به اصرار عده‏‏‌‏‏ای رساله بیرون دادند و هرگز هم برای رساله خود ‏‎ ‎‏تبلیغ نمی‏‏‌‏‏کردند. ‏

‏امام اصلاً از مطرح کردن خود برای ترویج مرجعیت خودداری می‏‏‌‏‏کردند و این امر ‏‎ ‎‏از اعلامیه‏‏‌‏‏ها، تلگرافات، بیانیه‏‏‌‏‏ها و سخنرانی‏‏‌‏‏های ایشان مشخص بود.‏

‏ حاج آقا ممکن است درباره جریانات فروردین سال 1342 هم توضیح بدهید؟‏

‏ خوب به دنبال جریانات رفراندوم و مخالفت علما با آن، قضایای سال 42 پیش ‏‎ ‎‏آمد، یعنی در فروردین 1342ـ25 شوال که روز شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) ‏‎ ‎‏بود، علما مجلس روضه‏‏‌‏‏ای ترتیب داده بودند. از طرف ساواکی‏‏‌‏‏ها این خبر پخش شد که ‏‎ ‎‏قصد دارند این مجلس را بر هم بزنند. ما وقتی این مسأله را شنیدیم خدمت امام عرض ‏‎ ‎‏کردیم که روضه نگیریم و درب را ببندیم. این ساواکی‏‏‌‏‏ها می‏‏‌‏‏ریزند و البته بیشتر ‏‎ ‎‏مقصودشان منزل شماست تا منزل بقیه علما ولی امام قبول نکردند. درب را همان ‏‎ ‎‏صبح زود باز کرده و خودشان قبل از این‏‏‌‏‏که مردم بیایند به مراسم آمده و در نزدیک در ‏‎ ‎‏نشستند تا مردم جرأت بیشتری پیدا کنند و در جلسه روضه شرکت کنند.‏

‏امام حتی در این روز بعضی اجناس دولتی را تحریم کرده و حتی فرموده بودند در ‏‎ ‎‏جلسه روضه چای داده نشود، چون چای و قند و شکر از چیزهای دولتی بود. امام ‏‎ ‎‏گفتند چون این چیزها را مرحوم آیت‏‏‌‏‏الله خویی تحریم کرده است شما هم ندهید. در ‏‎ ‎‏بعدازظهر همان روز که مجلسی در مدرسه فیضیه بود واقعه حمله ساواکی‏‏‌‏‏ها به مدرسه ‏‎ ‎‏فیضیه اتفاق افتاد.‏

‏ آیا شما هم در مدرسه فیضیه بودید؟‏

‏ متأسفانه من آن روز در مدرسه نبودم. چون همان طوری که عرض کردم ما در ‏‎ ‎‏مدرسه مرحوم آقای گلپایگانی برنامه درسی داشتیم و فقط در ساعات خاصی ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏توانستیم از مدرسه بیرون بیاییم. در همان روز واقعه مدرسه فیضیه، من غروب از ‏


‏مدرسه بیرون آمدم و هنوز از قضیه مدرسه فیضیه با خبر نشده بودم و برای ادای نماز ‏‎ ‎‏به سوی مدرسه حرکت کردم. وقتی نزدیک صحن حرم شدم دیدم همه در حال ‏‎ ‎‏فرار کردن از خیابان هستند و در جلوی مدرسه فیضیه ماشین‏‏‌‏‏های نظامی با مسلسل‏‏‌‏‏های خودکار و عده‏‏‌‏‏ای نظامی با آرایش خاص خود قرار دارند و از ورود به مدرسه فیضیه خودداری می‏‏‌‏‏کنند. عده‏‏‌‏‏ای هم در جلوی درب مدرسه فیضیه ایستاده بودند و شعار ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏دادند. اولین کتکی را که من از عمال رژیم طاغوت خوردم در همان روز بود. با ‏‎ ‎‏باتوم به من زدند و این حرکت در واقع آغاز فعالیت‏‏‌‏‏های سیاسی من بود. بعد از این ‏‎ ‎‏جریان باز علاقه و عشق ما نسبت به امام زیادتر شد.‏

‏ عکس‏‏‌‏‏العمل امام در جریان مدرسه فیضیه چگونه بود؟‏

‏ یکی از مهمترین خصوصیات حضرت امام خمینی استفاده به موقع از حوادث و ‏‎ ‎‏جریانات بود. ایشان بسیار به جا و شایسته بهترین بهره‏‏‌‏‏برداری را در جریان مبارزاتشان ‏‎ ‎‏انجام می‏‏‌‏‏دادند. به طوری که ما در بررسی سیر مبارزات امام متوجه می‏‏‌‏‏شویم که امام ‏‎ ‎‏هیچ جریانی را نگذاشت از دست برود و از فرصت‏‏‌‏‏ها نهایت استفاده را کردند. یکی از ‏‎ ‎‏این فرصت‏‏‌‏‏ها همین قضیه حمله به مدرسه فیضیه است. در آن زمان خرابی و ویرانی ‏‎ ‎‏زیادی در مدرسه فیضیه ایجاد شده بود. درست مثل قوم مغول که وقتی به جایی حمله ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏کردند همه چیز را نابود می‏‏‌‏‏ساختند پنجره‏‏‌‏‏ها شکسته، دیوارها خراب، اسباب و اثاثیه ‏‎ ‎‏طلاب شکسته، کتاب‏‏‌‏‏ها پاره و پتوها و عمامه‏‏‌‏‏ها همه در حیاط مدرسه فیضیه و ‏‎ ‎‏بعضی جاها خون ریخته شده بود.‏

‏امام خمینی به محض بازگشایی مدرسه به آنجا آمدند و اولین مجلس را برای ‏‎ ‎‏شهدای فیضیه برگزار کردند. خوب این حرکت بسیار به موقع بود و در آن شرایط به ‏‎ ‎‏بسیاری از طلاب روحیه می‏‏‌‏‏داد. امام در آن روز بعد از مراسم روضه صحبت‏‏‌‏‏هایی ‏‎ ‎‏کردند و عملکرد رژیم را در حمله به مدرسه فیضیه نکوهش کردند.‏

‏صبح روز بعد از سوی علما و اصناف و مردم برای پشتیبانی از ایشان تلگرافاتی زده ‏‎ ‎‏شد. مردم از ایشان حمایت کردند.‏

‏ آیا شما در 15 خرداد 42 در قم بودید؟‏


‏ متأسفانه من در محرم آن سال به سمنان رفته بودم و در قم نبودم. در آن سال ‏‎ ‎‏دهه اول محرم به اوایل خرداد افتاده بود و 15 خرداد با 12 محرم مصادف بود. خوب ‏‎ ‎‏حضرت امام از این فرصت به دست آمده، خیلی خوب استفاده کردند. در آن سال علما ‏‎ ‎‏و فضلا و منبری‏‏‌‏‏ها و سخنرانان شهرهای مختلف نزد امام رفته بودند و امام هم برای ‏‎ ‎‏آن‌ها سخنرانی و ملزم کرده بودند که فریاد حوزه وحرکت و سیاست شوم رژیم را برای ‏‎ ‎‏مردم بیان کنند. تقریباً منبری‏‏‌‏‏های آن سال در اکثر شهرها انقلابی و روشنفکرانه بود. به ‏‎ ‎‏خصوص ایام تاسوعا و عاشورا از این فرصت استفاده شد و در آن تاریخ سخنرانی ‏‎ ‎‏معروف امام در مدرسه فیضیه ایراد شد و عده زیادی هم در آن شرکت کردند. در همان ‏‎ ‎‏سخنرانی بود که امام فرمودند: «من دستور می‏‏‌‏‏دهم که بیرونت کنند»، خوب بالاخره هم ‏‎ ‎‏توانست این کار را انجام دهد. به دلیل همین سخنرانی در 15 خرداد 1342 تظاهراتی ‏‎ ‎‏در قم و شیراز و مشهد و تهران و اکثر شهرهای ایران انجام شد ودر نهایت به درگیری ‏‎ ‎‏و شهادت عده‏‏‌‏‏ای انجامید. تعداد شهدا در روزنامه‏‏‌‏‏های رسمی حدود صد و خرده‏‏‌‏‏ای نفر ‏‎ ‎‏ذکر شد ولی خیلی بیشتر از این تعداد بود. اسامی آن‌ها را هم داده بودند و در مسگرآباد ‏‎ ‎‏دفن کرده بودند. در میان آن‌ها یکی از طلبه‏‏‌‏‏هایی که هم درس و دوست من بود به اسم ‏‎ ‎‏آقای همت‏‏‌‏‏الله ادیبی بود که در همان مسگرآباد دفن شد.‏