حاج آقا ممکن است درباره سیر تطور مرجعیت در ایران توضیح دهید؟
هنگامی که من وارد شهر قم شدم سال 1339 شمسی بود و پس از یک سال و اندی فوت آیتالله العظمی بروجردی رخ داد. به دنبال وفات ایشان یک سری تغییرات سیاسی در داخل کشور شروع شد. چرا که شاه با دستور امریکاییها قرار بود یک سری حرکات به ظاهر اصلاحی را در کشور شروع کند. این حرکات به منظور جلوگیری از سقوط کشورهای منطقه خاورمیانه در دامان کمونیستها و مارکسیستها انجام میشد. چرا که مدتی بود حرکتهای کمونیستی و تودهای در کشورهای مسلمان به وجود آمده بود و امریکاییها به کشورهای منطقه که جزو اقمار آنها به حساب میآمدند این طرح را پیشنهاد کرده بودند تا دولتهای دست نشانده به تدریج اصلاحاتی در کشورهایشان انجام دهند و از سقوط کشور به دامان کمونیسم و مارکسیسم جلوگیری نمایند.
یکی از اصول مهم این طرح اصلاحات ارضی بود. دیگری آموزشهای عمومی مثل سپاه دانش، بهداشت و ترویج و آبادانی، همچنین سهیم کردن کارگران در سود کارخانهها و... البته این طرح قرار بود در زمان آیتالله بروجردی اجرا شود ولی آیتالله بروجردی با آن مخالفت کرد و آنها نیز به دلیل قدرت ایشان نتوانستند به این خواسته خود برسند. بعد از وفات آیتالله بروجردی یک نوع پراکندگی از لحاظ مرجعیت تقلید در جهان تشیع به وجود آمد و اینها فکر کردند که شاید با استفاده از
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 8 این شرایط بتوانند به خواسته خود برسند. بنابراین شاه بلافاصله بعد از فوت آیتالله بروجردی تلگراف تسلیتی به آیتالله العظمی حکیم زد و در واقع با این کار میخواست مرجعیت شیعه را از ایران بیرون ببرد و بدین ترتیب دست خود را در داخل باز کند. از سوی دیگر رژیم میخواست در درون کشور مرجعیت قدرتمندی چون آیتالله بروجردی بهوجود نیاید. البته این طور که ما شنیدیم حضرت امام خمینی در آوردن آیتالله بروجردی به قم و ایجاد چنین مرجعیت متمرکز و قدرتمندی در جهان شیعی و داخل کشور نقش فعالی را ایفا کرد.
اما مراجع قم علیالخصوص حضرت امام سریعاً به دور یکدیگر جمع شدند. اولین اقدام آنها حفظ حوزه علمیه قم بود. آنها نشستند و تشکیلاتی جدیدی در نظر گرفتند تا طلاب بیشتری را به حوزه جذب کنند. از جمله اقدامات آنها پرداخت شهریه بود. سپس سعی کردند با یکدیگر همگام و همراه در موارد مختلف تلگرافات و اعلامیههایی بدهند. در آن زمان ابتدا امینی و سپس علم نخست وزیر بودند. وقتی خواستند اصلاحات را انجام دهند با حرکت هماهنگ علما و مراجع قم روبهرو شدند. یعنی همه علمای بزرگ قم تلگرافاتی به دولت زدند. از جمله مهمترین این تلگرافات، تلگراف حضرت امام خمینی بود که از سایر تلگرافات صریحتر، روشنتر و تندتر بود. البته هدف امام از این جریانات مطرح کردن خود به عنوان مرجع جدید نبود. به طوری که حتی از برگزار کردن مجلس ختم برای آیتالله بروجردی به نام خود پرهیز کرد و مجلس را به نام علما و فضلای قم برگزار نمود، اما سیر مبارزات به گونهای بود که امام ناچار شد به خاطر حفظ اسلام در مقابل رژیم شاه بایستند.
آیا حضرت امام برای در دست گرفتن مرجعیت شیعی تلاش کردند؟
نه، حضرت امام خمینی اصلاً به دنبال اینکه مرجع تقلید شود و مردم را به سوی خودش بخواند نبود و اصلاً تظاهر و خودنمایی نداشت. مثلاً وقتی از درس خارج میشد بنا به رسم حوزه که وقتی علما و فضلا از درس خارج میشدند شاگردان برای سؤال دنبالشان میرفتند. ولی امام همین که یک کمی آنها به دنبالشان میآمدند، میگفت اگر سؤالهایتان تمام شد بروید. یعنی همه را متفرق میکرد و خودشان تنها
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 9 رهسپار خانه میشدند و از این طریق جلب توجه نمینمود. یا وقتی به جلسات و مجالسی میخواستند بروند اجازه نمیدادند طلبهها به دنبالشان حرکت کنند. این بُعد شخصیتی امام بود و همیشه از حرکتهای خودنمایانه دوری میکردند.
همینطور ایشان به اصرار عدهای رساله بیرون دادند و هرگز هم برای رساله خود تبلیغ نمیکردند.
امام اصلاً از مطرح کردن خود برای ترویج مرجعیت خودداری میکردند و این امر از اعلامیهها، تلگرافات، بیانیهها و سخنرانیهای ایشان مشخص بود.
حاج آقا ممکن است درباره جریانات فروردین سال 1342 هم توضیح بدهید؟
خوب به دنبال جریانات رفراندوم و مخالفت علما با آن، قضایای سال 42 پیش آمد، یعنی در فروردین 1342ـ25 شوال که روز شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) بود، علما مجلس روضهای ترتیب داده بودند. از طرف ساواکیها این خبر پخش شد که قصد دارند این مجلس را بر هم بزنند. ما وقتی این مسأله را شنیدیم خدمت امام عرض کردیم که روضه نگیریم و درب را ببندیم. این ساواکیها میریزند و البته بیشتر مقصودشان منزل شماست تا منزل بقیه علما ولی امام قبول نکردند. درب را همان صبح زود باز کرده و خودشان قبل از اینکه مردم بیایند به مراسم آمده و در نزدیک در نشستند تا مردم جرأت بیشتری پیدا کنند و در جلسه روضه شرکت کنند.
امام حتی در این روز بعضی اجناس دولتی را تحریم کرده و حتی فرموده بودند در جلسه روضه چای داده نشود، چون چای و قند و شکر از چیزهای دولتی بود. امام گفتند چون این چیزها را مرحوم آیتالله خویی تحریم کرده است شما هم ندهید. در بعدازظهر همان روز که مجلسی در مدرسه فیضیه بود واقعه حمله ساواکیها به مدرسه فیضیه اتفاق افتاد.
آیا شما هم در مدرسه فیضیه بودید؟
متأسفانه من آن روز در مدرسه نبودم. چون همان طوری که عرض کردم ما در مدرسه مرحوم آقای گلپایگانی برنامه درسی داشتیم و فقط در ساعات خاصی میتوانستیم از مدرسه بیرون بیاییم. در همان روز واقعه مدرسه فیضیه، من غروب از
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 10 مدرسه بیرون آمدم و هنوز از قضیه مدرسه فیضیه با خبر نشده بودم و برای ادای نماز به سوی مدرسه حرکت کردم. وقتی نزدیک صحن حرم شدم دیدم همه در حال فرار کردن از خیابان هستند و در جلوی مدرسه فیضیه ماشینهای نظامی با مسلسلهای خودکار و عدهای نظامی با آرایش خاص خود قرار دارند و از ورود به مدرسه فیضیه خودداری میکنند. عدهای هم در جلوی درب مدرسه فیضیه ایستاده بودند و شعار میدادند. اولین کتکی را که من از عمال رژیم طاغوت خوردم در همان روز بود. با باتوم به من زدند و این حرکت در واقع آغاز فعالیتهای سیاسی من بود. بعد از این جریان باز علاقه و عشق ما نسبت به امام زیادتر شد.
عکسالعمل امام در جریان مدرسه فیضیه چگونه بود؟
یکی از مهمترین خصوصیات حضرت امام خمینی استفاده به موقع از حوادث و جریانات بود. ایشان بسیار به جا و شایسته بهترین بهرهبرداری را در جریان مبارزاتشان انجام میدادند. به طوری که ما در بررسی سیر مبارزات امام متوجه میشویم که امام هیچ جریانی را نگذاشت از دست برود و از فرصتها نهایت استفاده را کردند. یکی از این فرصتها همین قضیه حمله به مدرسه فیضیه است. در آن زمان خرابی و ویرانی زیادی در مدرسه فیضیه ایجاد شده بود. درست مثل قوم مغول که وقتی به جایی حمله میکردند همه چیز را نابود میساختند پنجرهها شکسته، دیوارها خراب، اسباب و اثاثیه طلاب شکسته، کتابها پاره و پتوها و عمامهها همه در حیاط مدرسه فیضیه و بعضی جاها خون ریخته شده بود.
امام خمینی به محض بازگشایی مدرسه به آنجا آمدند و اولین مجلس را برای شهدای فیضیه برگزار کردند. خوب این حرکت بسیار به موقع بود و در آن شرایط به بسیاری از طلاب روحیه میداد. امام در آن روز بعد از مراسم روضه صحبتهایی کردند و عملکرد رژیم را در حمله به مدرسه فیضیه نکوهش کردند.
صبح روز بعد از سوی علما و اصناف و مردم برای پشتیبانی از ایشان تلگرافاتی زده شد. مردم از ایشان حمایت کردند.
آیا شما در 15 خرداد 42 در قم بودید؟
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 11 متأسفانه من در محرم آن سال به سمنان رفته بودم و در قم نبودم. در آن سال دهه اول محرم به اوایل خرداد افتاده بود و 15 خرداد با 12 محرم مصادف بود. خوب حضرت امام از این فرصت به دست آمده، خیلی خوب استفاده کردند. در آن سال علما و فضلا و منبریها و سخنرانان شهرهای مختلف نزد امام رفته بودند و امام هم برای آنها سخنرانی و ملزم کرده بودند که فریاد حوزه وحرکت و سیاست شوم رژیم را برای مردم بیان کنند. تقریباً منبریهای آن سال در اکثر شهرها انقلابی و روشنفکرانه بود. به خصوص ایام تاسوعا و عاشورا از این فرصت استفاده شد و در آن تاریخ سخنرانی معروف امام در مدرسه فیضیه ایراد شد و عده زیادی هم در آن شرکت کردند. در همان سخنرانی بود که امام فرمودند: «من دستور میدهم که بیرونت کنند»، خوب بالاخره هم توانست این کار را انجام دهد. به دلیل همین سخنرانی در 15 خرداد 1342 تظاهراتی در قم و شیراز و مشهد و تهران و اکثر شهرهای ایران انجام شد ودر نهایت به درگیری و شهادت عدهای انجامید. تعداد شهدا در روزنامههای رسمی حدود صد و خردهای نفر ذکر شد ولی خیلی بیشتر از این تعداد بود. اسامی آنها را هم داده بودند و در مسگرآباد دفن کرده بودند. در میان آنها یکی از طلبههایی که هم درس و دوست من بود به اسم آقای همتالله ادیبی بود که در همان مسگرآباد دفن شد.
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 12